ماجرای معدنچی فداکار که جان دوستاتش دا نجات داد
هادی نوباغی ۴۵ ساله است و اهل جوین از توابع شهرستان سبزوار. نوباغی به همراه ۵ نفر از همشهریانش برای اینکه لقمه نان حلالی سر سفره ببرند و خرج زندگی را بدهند یک هفته درمیان برای کار به معدن زغال سنگ میرفتند و بعد از تمام شدن کار دوباره به شهر خود نزد خانواده بازمیگشتند.
به گزارش جهان مانا، هادی نوباغی ۴۵ ساله است و اهل جوین از توابع شهرستان سبزوار. ۵ فرزند دارد و ۵ سال است که در معدن زغال سنگ طبس کار میکند. نوباغی به همراه ۵ نفر از همشهریانش برای اینکه لقمه نان حلالی سر سفره ببرند و خرج زندگی را بدهند یک هفته درمیان برای کار به معدن زغال سنگ میرفتند و بعد از تمام شدن کار دوباره به شهر خود نزد خانواده بازمیگشتند و در ازای آن ماهانه ۱۶ میلیون تومان حقوق میگرفتند. او شبی که حادثه رخ داد، برای نجات همکارانش جانش را کف دستش گذاشت و توانست برخی از آنها را از تونل بیرون بکشد اما در نهایت خودش بر اثر استنشاق گاز بیهوش شد و روی زمین افتاد.
وظیفه نوباغی در معدن این بود که با استفاده از دستگاه پیکور زغال را از دل معدن بکند و برای جلوگیری از ریزش معدن، تیرهای چوبی جایگزین کند. او و همکارانش بعد از انجام این کار زغالها را برای استخراج از معدن در گاری میریختند و در دل زمین پیش میرفتند. اما ساعت ۱۰:۳۰ شامگاه شنبه ۳۱ شهریور حادثهای رخ داد که سرنوشت بسیاری از معدنچیان را تغییر داد.
نوباغی میگوید: در زمان حادثه من در کارگاه ۳۵ در بلوک بی کار میکردم که ناگهان مسئول ایمنی آمد و فریاد زد که فرار کنید، گاز در معدن پخش شده است.
ما در ابتدا نمیدانستیم که چه اتفاقی افتاده است اما فریادهای او باعث ترس و وحشت ما شد. چند نفری که در حال کار بودیم، کار را رها کرده و به سوی بیرون از معدن فرار کردیم.
نوباغی میافزاید: وقتی از معدن خارج شدیم، دیدم خبری از همشریانم که مشغول کار بودند نیست. بنابراین دوباره لباس پوشیدم و وارد معدن شدم. همانطور که جلو میرفتم، متوجه شدم بسیاری از همکاران و همشهریانم در اثر گازگرفتگی خفه شدهاند. در این میان متوجه ۳- ۴ نفری شدم که هنوز نفس میکشیدند. آنها را از معدن بیرون کشیدم و دوباره به داخل برگشتم و به دنبال همکارانم جلو میرفتم.
باغی که نمیتوانست جانش را بردارد و از معدن فرار کند همچنان به دنبال افرادی بود که در داخل معدن زنده بودند. او میگوید: جلوتر که رفتم با اجساد برخی از همکارانم روبهرو شدم. تعدادی از اجساد را به امید اینکه احیا شوند، بیرون کشیدم. در حال رفتن به کارگاه دیگری بودم که یکی از مهندسان به من گفت نرو، خطرناک است، اما دلم طاقت نیاورد و رفتم تا ببینم از همشهریانم کدامیک زنده هستند. او میگوید: ۱۵ نفر آنجا بودند که همگی جا باخته بودند، وقتی رسیدم دیدم یکی از آنها در حال بالاآوردن است. او از استنشاق گاز متان دچار تهوع شده بود. او را نیز بیرون کشیدم و بعد برای پیدا کردن دوستانم، دوباره به معدن برگشتم. جلوتر که رفتم، دیدم که همه آنها به دلیل وجود گاز متان خفه شدهاند. آنها را در شرایط خیلی بدی دیدم. صحنهای را دیدم که تا آخر عمر فراموش نخواهم کرد.
نوباغی میگوید: خیلی درست یادم نمیآید که چه زمانی خودم بیهوش شدم. اما در حال بیرون کشیدن اجساد دوستانم بودم که احساس کردم سرم گیج میرود و به زمین خوردم و دیگر چیزی یادم نمیآید.