چرا قامت بهزاد نبوی خمیده شد؟

فاطمه راکعی در یادداشتی با عنوان «چنین کنند بزرگان»، ماجرای خمیدگی قامت بهزاد نبوی را تعریف کرده است که در ادامه می آید.

نویسنده : فاطمه راکعی

افتخار آشنایی با بهزاد نبوی را در مجلس ششم یافتم، مردی که هنوز بوی دولت‌های شهید رجایی و مهندس میرحسین موسوی را می‌داد و از همان روزهای اول تشکیل مجلس با تلاش نستوهانه برای حل و فصل مسائل و ایجاد جو آرام برای آغاز کار متعهدانه برای مردم و کشور در تکاپو بود. همواره او را در حالت حرکت و تلاش می‌دیدم بی‌اندکی خمیدگی در قامت به ظاهر خمیده امروزش، گرچه به قول شهید بهشتی از «راست قامتان همیشه تاریخ است» و امروز، بهزاد نبوی را باهوش درخشان و تلاش شگفت‌انگیز مدیریت بی‌بدیل و رفتار و کلامی دلنشین می‌شناسم که هر چند محکم و قاطع، هرگز آزارنده و دل‌شکننده نیست، با چشمانی که همیشه می‌خندد و شخصیتی که از هر لحظه‌اش می‌شود آموخت. در دوره دو ساله‌ای که گذشت ریاست جبهه اصلاحات ایران را پذیرفت و این شانس را داشتم که به عنوان نایب‌رییس دوم از نزدیک شاهد تلاش‌های دلسوزانه و مدیریت بزرگ‌منشانه بی‌بدیلش در بزرگ‌ترین تشکیلات سیاسی امروز اصلاح‌طلبان باشم، این درک کامل‌تر شد و این آشنایی عمیق‌تر. تیزهوشی و شوخ‌طبعی، دو ویژگی بارز او است، در کنار مدیریت جدی و قاطعش. موضوع دیگری که نظرها را جلب می‌کرد وقت‌شناسی و مسوولیت‌پذیری او بود؛ در حضور و اداره جلسات برای رسیدن هر چه سریع‌تر به نتایج و پیگیری اجرایی شدن تصمیمات اصلا اهل حاشیه نبود و اجازه حاشیه رفتن به کسی نمی‌داد.

روزهای اول، برایم قابل باور نبود یادداشت‌هایی که از مذاکرات و تصمیمات جلسات برمی‌داشت. بعدها این تندنویسی بسیار ماهرانه را در ملاقات‌ها و دیدارهایی که با برخی مسوولان و شخصیت‌های اصلاح‌طلب داشتیم، شاهد بودم. تمام دقایق نشستی 3-2 ساعته را با تمام کلیات و جزییات مهم در یک صفحه یادداشت کوچک ثبت می‌کرد و در موارد لزوم به مجمع عمومی ارایه می‌داد. در طول مدتی که در هیات رییسه جبهه اصلاحات در کنارشان بودیم، یک بار بدگویی، عصبانیت یا تنگ‌نظری از او ندیدیم؛ صاف و ساده و روشن نظرش را در مورد افراد، گروه‌ها و جریانات سیاسی اعم از اصلاح‌طلب، اصولگرا اعلام می‌کرد.

هر حرف و نظر دیگری را که هر چند مغایر ولی مستدل و منطقی بیان می‌شد، بی‌تامل می‌پذیرفت. جدی‌ترین و تلخ‌ترین لحظه‌های سیاسی را با طنزهای به‌جا شیرین می‌کرد و دلتنگی‌های زمانه بد را از دل‌های‌مان می‌زدود.

قبل از پذیرش مسوولیت در جبهه اصلاحات، آخرین باری که دیدمش، در منزل‌شان بود، بعد از آزادی از بند در سال 1393 همان‌طور فعال و پرتحرک و شوخ‌طبع و راست قامت در جمع یارانی که چون نگین انگشتری با قامتی که خمیدگی‌اش آزارم می‌داد. یکی، دو بار جدی و شوخی پرسیدم آقای مهندس با خودتان چه کرده‌‌اید؟! به شوخی از آن گذشت تا روزی که در جلسه‌ای در منزل‌شان از همسرشان ماجرا را پرسیدم. معلوم شد روزی که برای خرید با پای پیاده از منزل بیرون رفته اتومبیلی به ایشان زده و همان تصادف بوده و قامتی که دیگر به ظاهر راست نشد! پرسیدم با خاطی چه کردید؟ گفتند هیچ! قصدی که نبود، پرسیدم چه کسی بود؟ گفتند فامیل یکی از نمایندگان مجلس بود! گفتم از همفکران خودمان؟ گفتند نه از اصولگرایان بود! گفتم چرا رهایش کردید؟ گفتند مهندس را که می‌شناسید.... بله خوب می‌شناختمش: انسان پاک باخته‌ای بود که هیچ چیز را برای خودش نمی‌خواست، حتی خودش را و مهر و گذشتش از طیف دوستان و همفکرانش فراتر می‌رفت.

راستی یادم رفت بگویم از چند جلسه هیات رییسه که در منزل‌شان تشکیل شد: خانه‌ای بی‌تکلف و تجمل! اما آنقدر زیبا و تمیز و با سلیقه که مثل چشمانش برق می‌زند. خانه‌ای که چراغش با «هنگامه‌ای» روشن می‌شود که همسرش است... چند بار نام «هنگامه» را به جای نام خودش در موبایل او دیدم و فکر کردیم اشتباهی شده است، اما بعد، دیدیم که اصلا موبایلش به نام «هنگامه» است «هنگامه»ای که همدلی و همراهی همواره‌اش با او زبانزد دوستان و آشنایان‌شان است. اما نظم و رعایت موازین جلسه در خانه هم حاکم بود. سر ساعت جلسه شروع می‌شد، بی‌وقفه پیش‌ می‌رفت و سر ساعت تمام می‌شد و بی‌تعارف می‌گفت خوب جلسه تمام است. احساس می‌کردم زندگی‌اش مثل یک ساعت تنظیم شده و با این نظم رابطه‌ای دیرینه دارد، زندگی هدفمند با برنامه و بی‌حشو و زواید.

در ماجرای مهسا امینی پیامدهای آنکه متاسفانه با بی‌درایتی سوءمدیریتی بی‌نظیر منجر به کشته و زخمی شدن بسیاری از فرزندان عزیز میهن‌مان شد، او در جلسه‌ای اعلام کرد برای پیشگیری از این‌گونه حوادث حتما باید سریعا مذاکراتی با مسوولان ذی‌ربط صورت بگیرد. در این عزم بسیار استوار بود، گرچه برخی چنین ملاقات‌هایی را در چنان شرایطی، مناسب نمی‌دانستند و بیم معرکه‌گیری بوق‌های تبلیغات رسانه‌ای آن روزها از شبکه‌های خارج از کشور و براندازان را داشتند. اما او همچنان مصر بود که باید این ملاقات‌ها صورت بگیرد و ملاقات‌هایی هم با مسوولان ذی‌ربط و موثر انجام شد. اما حاصل همه این تلاش‌ها سیل اهانت‌ها و سخنان تلخ و نیشداری بود که با برنامه‌ریزی از سوی برخی رسانه‌ها و گروه‌های مجازی به سوی ایشان روانه شد. اما عکس‌العمل ایشان چه بود؟ «از تعدادی دیگر از مسوولان وقت ملاقات خواسته‌ام و باید با همه آنها صحبت شود تا بلکه در نحوه مدیریت و نگاه‌شان راجع به رویدادها تجدیدنظر کنند.» و در مقابل نگرانی از اهانت‌ها و ناروایی‌ها که یک ریز نثار ایشان می‌شد، گفت: «اینکه چیزی نیست من بسیار بیشتر و بدتر از این را انتظار داشتم هیچ مهم نیست. مهم کاری است که طبق وظیفه باید انجام شود.»

همه این ماجراها گذشت و گذشت تا رسیدیم به استعفای جدی ایشان از ریاست جبهه. معتقد بود ریاست جبهه باید دوره‌ای باشد. البته بیماری و نیاز به استراحت را هم دایم مطرح می‌کردند. اصرار از ما و ابرام از ایشان! از آنجا که سیدی از اعضای جبهه در شرایط موجود وجود ایشان را با آن سوابق درخشان برای مدیریت بی‌نظیر ادامه حیات جبهه و پیشبرد و اهدف اصلاح‌طلبانه حیاتی می‌دانستند، اما او همچنان بر استعفا مصر بود تا آنکه در جلسه اخیر جبهه اصلاحات بعد از توصیه آقای سید محمد خاتمی مبنی بر پذیرش ریاست جبهه از طرف یکی از زنان فعال سیاسی در صورت عدم پذیرش قطعی آن ازسوی آقای نبوی، مدیریتی باشکوه و تاریخی را شکل داد با همان درایت همیشگی، متین و محکم به آرام کردن جدی پرداخت که عمدتا ناشی از خشنودی برخی از کناره‌گیری ایشان بود با سخنان بعضا تند و تیز رفع سوءتفاهم کرد و همه را به همدلی و همراهی با مدیریت جدید فرا خواند و بی‌هیچ حاشیه و توضیح اضافی با شفافیتی که ذاتی اوست، با همان چشمانی که همیشه می‌خندد و نشاط می‌بخشد مدیریت جبهه را با رای خودش و اکثریت قاطع حاضرین به خانم منصوری تبریک گفت و برایش بهترین‌ها را آرزو کرد و قول داد که همچنان به عنوان عضوی از جبهه در کنار دوستان همراه به تلاش‌هایش برای پیشبرد اهداف اصلاحات ادامه دهد و چنین بود که کاری بزرگ، ناشی از اراده بزرگ انسان‌های بزرگ در تاریخ ایران، تحولی بزرگ را رقم زد...

با این امید که نعمت وجودش را در کنار سید محمد خاتمی و دیگر بزرگان اصلاحات را قدر بدانیم که تحولات واقعی کشور را از درون رقم خواهند زد، بی‌هیچ داعیه و چشمداشتی، بی‌آنکه حتی تشکر و تکریمی را از کسی توقع داشته باشند و زنان در این تحول بزرگ نقشی ماندگار خواهند داشت. دریافتم از شخصیتی تکرار نشدنی از بهزاد نبوی که هنوز بوی کابینه بی‌بدیل شهید محمدعلی رجایی و مهندس میرحسین موسوی را می‌دهد، بی‌اختیار این مصراع از عنصری را به ذهنم آورد که از آن روز تا امروز، در ذهنم به شکل ضرباهنگی تکرار می‌شود: «چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار/عمر و عزتت پایدار چریک پیر همیشه در میدان!»

 

منبع: اعتماد
دیدگاه