رضا داوودنژاد؛ قربانی بدنسالاری یا نفرت از بدن؟
حواستان هست؟ حواستان هست تولید نفرت از بدنهای ما چگونه قربانی میگیرد. زن و مرد ندارد. قربانی بدنش را دوست ندارد . حس میکند باید لاغرتر، زیباتر، قدبلندتر، کشیدهتر و جوانتر باشد. همه چیز در الگویی قرار دارد که تبلیغات گسترده و زیرپوستی آن را تبدیل به ناخودآگاه جمعی ما کرده است.
به گزارش جهان مانا، حالا کلینیکهای زیبایی، چون قارچ در سراسر این شهرها میرویند و اگر کمبود دارو و اقلام اساسی برای نجات جان انسانها به چشم میخورد کسی با کمبود ژل و بوتاکس و ... روبرو نیست.
مرحوم رضا داوودنژاد اولین قربانی بدنسالاری نبود. آخرینش نیز نخواهد بود. تنها تفاوت او با سایر قربانیان شهرت اوست. میل مفرط به لاغری؛ حالا چنین فاجعهای را آفریده است.
ماجرا از کجا آغاز شد؟
خاطرم هست سالها قبل در زمان اولین پیوند کبد رضا داوودنژاد صحبت از این بود که از کار افتادن کبد وی به مصرف قرص لاغری بازمیگردد. بعدها خودش در گفتگویی با رسانهها این موضوع را تکذیب کرد و دلیل این اتفاق را بایپس روده اعلام کرد. او این عمل را عملی اشتباه خواند و توضیح داد به دلیل وسعت ناحیه عمل، کبد وی تحت فشار قرار گرفته و عوارض ناشی از این اتفاق نیز به درستی از سوی پزشکان تشخیص داده نشده است.
عوارضی، چون بیحالی و بیاشتهایی که اتفاقا مورد تشویق خودش و پزشکان معالجش قرار میگرفته، در حقیقت زنگهای خطری بوده که کبد به صدا درآورده بود، اما شنیده نشد. تنها تجویز در این دوره حیاتی نیز قرص ویتامین بود.
مرحوم رضا داوودنژاد اولین قربانی بدنسالاری نبود. آخرینش نیز نخواهد بود. تنها تفاوت او با سایر قربانیان شهرت اوست. میل مفرط به لاغری؛ حالا چنین فاجعهای را آفریده است.
در نهایت کبد او که در مدت زمانی کوتاه، ٩٠ کیلو وزن کم کرده بود از کار میافتد و او در سیزده سالی که پس از این اتفاق فرصت زیستن داشت با عوارض این لاغری غیراصولی دست و پنجه نرم کرد. کافی است فیلمهای او را ببینید که چطور درباره بزرگی بدنش صحبت میکند. حتی در ویدئویی کوتاه دارد با یکی از فوتبالیستهای مطرح. عرصه شوخی، اما شوخی درباره بدن اوست. انگار متر و معیار مشخص است و بدنی که خارج از این متر و معیار قرار گیرد، میتواند محلی برای شوخی و خنده باشد. هدف اینجا یافتن مقصر نیست، مقصر اصلی را همه میشناسند. مقصر اصلی مافیایی است که صنعت زیبایی را به محلی برای کسب درآمدهای هنگفت بدل کرده است. رضا داوودنژاد تنها کسی نیست که در اثر میل مفرط به لاغری جانش را از دست داد. خاطرم هست که مادر یکی از دوستانم در دهه سی زندگی؛ درست یک روز پس از عمل لاغری موسوم به ساکشن جان خود را از دست داد و نتیجه بررسیها نشان میداد وی دچار آمبولی شده است.
زنگ خطر از سالها قبل به صدا درآمده؛ موج تبلیغات برای بیزاری از بدن در کنار بدنسالاری مورد تبلیغ توفندهتر میشود.
لازم نیست زیاد جستجو کنید. آبان ماه سال گذشته سه زن در جریان سه عمل جداگانه برای لاغری و زیبایی جانشان را از دست دادند، اما کجاست آماری که نشان دهد هر ساله عملهای زیبایی و لاغری چه تعداد قربانی میگیرد؟
در کشوری که «بدن» تبدیل به عرصه عمومی جدال سیاستگزاران با مردم شده و محدوده بدن هر روز بیشتر از دیروز شاهد صدور بخشنامه و دستور است، تبلیغات عمومی چنان بر عملهای زیبایی و لاغری استوار است که گویی هیچ مسئولیتی جز زیباتر شدن در این جامعه وجود ندارد. حالا به جای عبارت پزشک و بیمار شاهد همنشینی عبارت پزشک و زیباجو هستیم. نکته اینجاست که مغز متفکر صنعت زیبایی، حتی دست به ابداع واژه نیز زده است و زیباجو را به واژهای جاافتاده در این عرصه بدل نموده.
نتیجه تبلیغات جهنمی برای نفرت از بدن با هدف ساختن بهشتی غیرواقعی برای انها که از خود بیزارند در بهترین حالت شباهت عجیب آدمهایی است که صورت و بدن را عرصه تاخت و تاز پزشکان زیبایی کردهاند. در بدترین حالت نیز مرگ است که در میزند.
اطرافتان را ببینید. چه تعداد گونههای برجسته، ابروهای کادر شده، لبهای ژل خورده، بینی عمل شده، موهای کاشته شده و بدنهای نحیف تراشیده شده را میبینید؟ فاجعه، اما آنجاست که طراحان لبخند و کامپوزیت دندان وقتی برای سرخاراندن ندارند، اما آمارهای ارائه شده از سوی مرکز پژوهشهای مجلس نشان میدهد هر ایرانی حداقل ۶ دندان پوسیده دارد؛ افراد ۳۰ تا ۴۰ ساله که در سن فعالیت اجتماعی هستند، ۱۲ تا ۱۳ دندانِ ازدسترفته دارند و در گروه سنی بالای ۶۵ سال نیز بیش از ۵۵ درصد افراد دیگر هیچ دندانی برایشان باقی نمانده.
تراژدی تنها به این ماجرا ختم نمیشود. ما با تراژدی عمیقتری روبرو هستیم. غمانگیز ماجرا اینجاست که بیسابقهترین موج مهاجرت پزشکان متخصص و پرستاران کاربلد و کادر درمان در ایران شکل گرفته است. گروهی به دنبال تحقق رویاهایشان، جغرافیا را عوض میکنند و گروهی دیگر برای دستیابی به آرزوهایشان از حوزه تخصصی و کاریشان مهاجرت میکنند. شهریور ماه سال گذشته بود که مقدسی، رییس نظام پزشکی دامغان زبان به شکوه گشود و گفت متخصص قلبی را میشناسند که تزریق بوتاکس انجام میدهد؛ متخصص داخلی که کلینیک زیبایی زده و انبوه پزشکانی که از کار تخصصیشان فاصله گرفته و کار جانبی میکنند. او این اتفاق را ناشی از سیاستگذاری غلط وزارت بهداشت دانسته بود.
حالا سیاستهای اشتباه و میل مفرط به درآمدزایی از قبال تولید نفرت از بدن، دامان همه را گرفته است. اگر تا دیروز عمل بینی و گونه و پلک جوانسازی پوست و ... باب بود امروز افزایش شدید شمار عملهای بایپس معده و روده و پیکرتراشی و ... نشان از پیشروی دستاندرکاران این صنعت در محدوده بدنها دارد.
آماری مدون از میزان عملهای لاغری و زیبایی ندارم، اما کافی است به مطب گمنامترین پزشکان مراجعهای داشته باشید تا با شمار کسانی مواجه شوید که قبل از شما برای انجام این عملها نوبت گرفتهاند. اتفاقا این وظیفه اصلی سیاستگزار بهداشت و درمان در ایران است که با اعلام این آمار و انتشار شمار کسانی که در این مسیر جان شیرینشان را از دست میدهند، به جامعه بگوید در این مسیر چه خطراتی نهفته است.
تردیدی نیست صدها زن و مرد به سرنوشت ناگوار رضا داوودنژاد مبتلا شدهاند. همانها که راه میانبر را برای زیبایی و نه سلامتی برمیگزینند. حکایت تلخی است حکایت بدنهای دوست نداشته شده. روایت رنجی که آدمیان از بدنهای تحمل ناپذیر میبرند. بدنها هم عرصه میدان جنگ سیاستگزار است و هم عرصه تاخت و تاز مالکانشان. هر دو این بدن را برنمیتابند و تلاش در تغییر شکل آن دارند. مرگ نابهنگام رضا داوودنژاد بیش از پیش روشن کرد ما ابزاری جز بدنمان برای زندگی نداریم. باید همه با تمام توانمان از این جبهه عقبنشینی کنیم؛ برای نجات فردای همین جامعه.